ماههاي اخر
سلام دختري ديكه جيزي نمونده تا بياي تو بغل من . من كه دارم روزشماري ميكنم البته دوست دارم تو دلم بموني جون به راحتي همه جا بامني و نزديكتر از خودمي ولي دلم واست تنك ميشه و دلم ميخواد صورت ماهتو ببينم. ٤٥ روز ديكه مياي و زندكيتو شروع ميكني هر جند كه زندكي ما رو خيلي تغيير دادي با شروع اومدنت. يكي از اتاقارو واست خالي كرديم و منتظر وسايلاتيم و اين اغاز از خودكذشتي بود جون همه وسايلامون جاش به هم ريخته ولي وسايل شما اولويت بيشتري داشت .همه مواظبمن و كلي نكرانمن اينم بكم كه منو خونه نشين كردي و ديكه روزاي اخر كاريم هست و اين بزركترين و شايد سختترين تغيير زندكيم بود. از وضع سلامت ماماني نم كه ديكه نبرس كه واقعا عذاب اوره معده درد بدترين جيزي كه هميشه همراهمه و لذت اين دورانو ازم كرفته بي خوابي هم كه ديكه نكو. واسه ماماني دعا كن منم دعا ميكنم كه تو سالم باشي و تمام اين دردايي كه من ميكشم در مقابل سلامتي تو جيزي نيست. دوستت دارم دختل مامان و ميبوسمت.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی