شمارش معكوس
الان كه دارم واست مينويسم ساعت حدود 6 هست و من از نيمه هاي شب بيدارم اصلا حال خوبي ندارم كمر دردو با درد خيلي اذيتم ميكنه و اصلا خواب ندارم خونه مامان جون هستم همه خوابن و بيرون سفيده سفيده دوروزه كه يه بند داره برف مياد و هوا خيلي سرد شده من تنهايي تو اتاق مامان جون نشستم كنار بخاري و دارم درد ميكشم و از تو خواهش ميكنم كه زودتر بياي . نميدونم بعد از اومدنت جه اتفاقي ميفته و جه جوري با هم قراره كنار بيايم اخه من هيج تجربه ايي ندارم از بجه داري ولي مامان جون ميكه وقتي بياد خيلي خوبه همه جي يادت ميره و سرتا با عشق ميشي. الان كه فقط دارم از درد ديونه ميشم ولي حرفاي مامانمو مرور ميكنم البته اون برعكس بقيه حرف ميزنه اخه اونا ميكن الان بهترين دورانته.منم نميدونم همه جي ٥ روز ديكه معلوم ميشه .واسه ماماني دعا كن كه يكم بخرابه يكم درداش خوب بشه و يه كم ارامش بيدا كنه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی